۰۹ شهریور ۹۲ ، ۰۵:۴۴
سه تا برگه
حس خوبی نداشت ولی چاره ی دیگری هم نبود.فقط مانده بود چه جوری موضوع را بگوید.توی دفتر مدیر ومعاون و تعدادی از دبیران نشسته بودند.از چهره اش پیدا بود که ذهنش آشفته است.در پس زمینه ذهنش نگرانی خوانده می شد.مدیر با نگاهش لبخندی زد اما او آشفته تر از آن بود که معنای آن لبخند را بفهمد.مدیرپرسید: برگه ها را تصحیح کردین؟ معلم بر نگرانی اش افزوده شد وگفت بله ولی ...ولی چند تا ازبرگه ها نبود.مدیر گفت: یعنی چی نبود؟ گم کردین؟ معلم موقعی فهمیده بود که سه تا از برگه ها نیست که خواسته بود لیست نمرات را پر کند. برگه ها را برده بود خونه تا راحت تر تصحیح کند.گذاشته بود روی موتور وبا یه کش بسته بود اما سه تا از برگه ها نبود.....
۹۲/۰۶/۰۹