۰۹ شهریور ۹۲ ، ۰۵:۴۵
موتور بی پلاک..
شب از نیمه گذشته بود.مرد خسته از کار روزانه دمی آسوده است اما زن بر بالین فرزندش بیدار است.هر از گاهی ناله ای خفه چشمان برهم فروبسته زن را باز می کرد.او دل نگران است.از سر شب فرزندش ناخوش است.
درد امان بچه را بریده است،دیگر گریه هم نمی کند.زن می داند اگر مرد را بیدار کند بد خلقی می کند اما حس
مادری اش این عصبانیت رابه جان می خرد.مرد را صدا می زند تا بیدار شود. از او می خواهد بچه را نزد پزشک ببرند.مرد چشمانش را باز می کند وغرولندکنان می گوید :"یه مقدار آویشن بهش بده خوب می شه"زن گفت :تا حالا دو بار خورده خوب نشده....
ادامه مطلب ...
۹۲/۰۶/۰۹